جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

جایگاهی در قلمروی بالاتر تضمین شده است، بواسطه تلاش-صادقانه، لطف استاد و رحمت خداوند، قسمت ۱۷ از ۱۹

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
در هیمالایا، چیز زیادی درمورد هیچی نمی‌دانستم. اگر مردم می رفتند، من هم می رفتم. گاهی مجبور می‌شدم تنها راه بروم، چون آنها مسیر دیگری را می رفتند و آنها خیلی سریع راه می‌رفتند. و من تنها با یک چوب(عصا) تنها بودم و کیسه خواب سنگین‌تر و سنگین‌تر می‌شود چون آب باران را به خود جذب میکرد. راه نیز دشوار بود و من سربالایی می‌رفتم. اما خوشحال بودم. زیاد به چیزی فکر نمی کردم. فقط دائم راه میرفتم تا منطقه زیارتی را بیابم تا استادی را پیدا کنم که چیزی به من بیاموزد. به جستجو، دنبال گشتن، راه رفتن ادامه میدادم. زمانِ خیلی سختی بود اما هرگز فکر نکردم که سخت است. هرگز حتی یک ثانیه هم فکر نکردم که زمانِ سختی است. فقط حالا که به شما می‌گویم، یادم می‌آید که می‌توان آن را به‌عنوان یک زمان سخت توصیف کرد. اما برای من این‌طور نبود.

در هند هرگز نباید تنها راه بروید. زنان هرگز نباید این‌طور ‌تنها راه بروند. در هر زمان در معرض خطر خواهید بود، چون مردها فکر می‌کنند شما یک زن بد هستید. و اگر تنها راه بروید پس به‌دنبال دردسر هستید. آنزمان که آنجا رفتم زیاد [به این] فکر نمی‌کردم. من فقط در جستجوی خدا بودم. و حتی اگر گاهی این را می‌شنیدم، و برخی از مردان می‌خواستند مرا به خانه ببرند، مراقبت‌ کنند، از من محافظت کنند و این‌ها، فقط می‌گفتم:" نه، نه، نه. من اوکی هستم." هیچ‌وقت احساس ترس یا چیزی نداشتم. من متوجه نبودم که خطرات زیادی وجود دارد. می‌گویند عشق، کور می‌کند. آن‌قدر عاشق روشن‌ضمیری، خدا، استاد بودم که حتی نمی‌توانستم بفهمم [شرایط] چیست. و خدا از من محافظت کرد. فکر می‌کنم خدایان و بهشت فکر می‌کردند: "این زن، چقدر احمق، نادان و چقدر سرسخت است. پس واقعا باید از او مراقبت‌ کنیم، چون او چیزی نمی‌داند. او به خطر یا چنین چیزهایی اهمیت نمی‌دهد؛ باید از او محافظت‌ کنیم." حدس ‌می‌زنم ‌این‌طوری بوده است.

برخی از افراد سواره می‌رفتند هروقت که می‌شد شخص- اسبی را تهیه کنند یا بتواند مسیر را طی کند. اما آنها با چشمانی ترحم‌آمیز به من نگاه می‌کردند. من نمی‌فهمیدم چرا. چون همیشه وقتی سوار بر اسب هستید امن نیست. دیدم که اسب‌ها گاهی روی یخ می‌لغزند، برخی از زنان یا مردان از روی یخ‌ لیز می‌خورند و این‌ها. آه، من کاملاً محافظت شده بودم! خدایا شکر! حتی بعداز این همه سال، متوجه نشدم که چقدر خطرناک بوده است. و به‌همین‌دلیل بسیاری از افرادی که مثل من به زیارت تا انتهای هیمالیا رفتند، مردم آنها را می‌ستایند، فکر می‌کنند محبوب خدایند، و به آنها سجده می‌کنند و اینها.

وقتی به یکی از آشرام‌ها برگشتم، تکه‌ای از یک روزنامه انگلیسیِ دورانداخته‌شده را برداشتم. [روزنامه انگلیسی] کمیاب بود. دیدم انگلیسی است، آن را برداشتم و خواندم. روی پله‌ها نشستم و بعد آن را خواندم. و یکی از پیرمردها با موهای خیلی بلند و سفید تا روی شکمش و ابروهایش، همه چیز سفید بود و عمامه سفید و لباس سفید به تن داشت؛ خیلی شبیه به یک استاد، مثل یک قدیس بود. او آمد و به من سجده کرد. اوه، من خیلی ترسیده بودم. خیلی ترسیده بودم. روزنامه را انداختم و فرار کردم. فراموش کردم. باید دلیلش را میپرسیدم اما هرگز نپرسیدم. خیلی ترسیده بودم. فکر کردم:" او چه کار می‌کند؟ چرا در مقابل زنی بی‌ارزش سجده می‌کند؟ "

خب به‌هرحال بهشت و خدا مقدر میکنند چه کسی استاد میشود. فقط وقتی خدا واقعا به شما می‌گوید و شما می‌دانید چگونه خود را از [مکاشفه] دروغین حفظ کنید، یا استادتان تعیین می‌کند که به منطقه خاصی بروید تا به چند نفر تشرف دهید – او [استاد] از قبل می‌داند یا از قبل به او گفته شده - و شما به قدرت استادتان تکیه می‌کنید. قبلاً به استاد دربارۀ تعداد افراد و ‌اینکه اهل کجایند، سن، نام آنها و همه چیز گفته شده است. فقط اگر استاد، شما را منصوب کرده باشد آنوقت شما می دانید و به آنجا میروید. همین. شما یک استاد نیستید. شما فقط اطلاعات را حمل می‌کنید. بهمین دلیل ما این راهبان و راهبه‌های گروه منرا "پیام‌رسانِان ‌(مسنجر)کوان‌یین" می‌نامیم، آنها قوانین را می‌دانند. خب، اگر شما برای آن آموزش ندیده باشید، قوانین عمیقی هست که نمی‌دانید.

آنها نمیروند که فقط یک استادِ دروغین باشند که از هدایا لذت میبرد. اینگونه نیست، چون من آنها را از دریافت هر چیزی منع کرده‌ام. پس برای هر چیزی که از استفاده میکنند، باید پولش را بپردازند. من به آنها پول می‌دهم، مسلمه، آنها [خودشان] هم پول ندارند. ما پول درمی آوریم. به‌هرحال ما درآمدمان را با هم استفاده می‌کنیم، پس فرقی نمیکند. نه ‌اینکه پول خودشان را داشته باشند. این روزها فقط وقتی باید به خارج از کشور بروند و به کارت اعتباری نیاز دارند آنوقت آنرا خواند داشت. و وقتی به آنجا می‌روند، باید هزینه همه چیز را بپردازند. هرچه ازجانب متشرفین استفاده کنند، باید بپردازند. حتی یک ریال نیز پرداخت نشده نمی‌ماند. شما همه این‌ها را می‌دانید. اگر با ساکنان مقیم مرکز، راهبان و راهبه‌های من که باقی مانده‌اند صحبت کنید، این را خواهید فهمید. همه آنها این را می‌دانند. فقط آنهایی که اکنون باقی مانده‌اند- کسانی که به‌دنبال شهرت و نام نرفته اند، که یک گوروی قلابی باشند یا هرچیزی، ازدواج کنند یا چنین چیزهایی- آنها به همه این اصول پایبندند و پاک‌اند.

کسانی که به‌هردلیلی از راهب بودن دست کشیده‌اند هیچ‌کدام هنوز به فراتر از جهان سوم نرسیده‌اند، بنابراین کاملاً آزاد و رستگار نشده‌اند. اگر قلبشان پاک نشده باشد شاید باید یک بار دیگر به زندگی انسانی برگردند. و اگر آنها هنوز استاد را بیاد آورند و به او دعا کنند و به تمرین مجدانه خود بازگردند، آنگاه سطح ِ آنها هم می‌تواند بالا برود. اما سخت است. وقتی آرمان خود را ترک کنید، فقط برای کسب لذت خود و برای منفعت دنیوی، آنگاه صعود مجدد خیلی دشوار است. مهم نیست. همه امید دارند. همه باید تمام تلاش خود را کنند. به این شکل است. و امیدوارم که اگر این بار تمرین نکردید و خارج [رستگار] نشدید، آنگاه دفعه بعد، شاید اگر به هر سیارهٔ دیگری بروید، دوباره با یک استاد خوب دیدار کرده و دوباره تمرین‌ کنید.

من واقعاً- در این لحظه، در این زندگی- نمی‌خواهم دوباره به این سیاره برگردم. نه به این شکل- نه. نه، واقعاً کار خیلی زیاد، ضرر زیاد، و نتایج خیلی کم است. و هرلحظه امکان دارد بمیرم و شاگردانِ خوب یتیم شوند. منصفانه نیست. دیگر نمی‌توانم این‌قدر عذاب بکشم. و با دیدن همه رنج‌های اطرافم انگار همیشه در جهنم هستم. رهروان [معنوی] باید همیشه سعادتمند، شاد، متبرک و در حال پیشرفت باشند. بله، همه آنها این‌گونه هستند. اکثر شاگردانم این‌گونه‌اند. فقط من این‌طور نیستم. آنها همه را از من می‌گیرند و بعد لذت می‌برند. اما این خوب است.

نه‌ اینکه نخواهم بدهم - منظورم این است که چرا این همه مردم...؟ اکثریت باور نمی‌کنند، چیزی نمی‌دانند، به چیزی گوش نمی‌دهند. حتی هموطنان خودمان- آنها را از اردوگاه‌های پناهندگان نجات می‌دهید، چیزی از آنها نمی‌گیرید و آنها علیه شما عمل می‌کنند. کارهای وحشتناک می‌کنند، کارهای نادرست انجام می‌دهند - مدعی می‌شوند یک استادند، کارهای اشتباهی را برخلاف همۀ اصول من انجام می‌دهند، و باعث می‌شوند دیگران آموزه‌های مرا حتی اشتباه تر بفهمند و افراد بیشتری از آموزه‌های من فرار کنند و اینگونه نتوانند به رستگاری برسند. و درنتیجه کارما خیلی زیاد است، و مثل یک زنجیره ادامه می‌یابد. اصلاً خوب نیست. اصلاً خوب نیست، اصلا منصفانه نیست. فقط امیدوارم اوضاع بهتر شود. من باید خیلی خیلی زیاد کار کنم.

و تا وقتی که من در این سیاره هستم، به شما قول می‌دهم که از هیچ کاری برای نجات این جهان و نجات جان فیزیکی مردم و همچنین روح آنها دریغ نخواهم کرد. این تمام چیزی است که می‌توانم به شما بگویم. به شما قول بدهم. جرات نمی‌کنم چیز زیادی بگویم. هر آنچه در برنامه بهشت‌​​ هست، نباید آنرا زیادی افشا کرد وقتی موضوع، طرح و برنامه کلی میباشد. وقتی چیزی کوچکی را فاش می‌کنید مانند، "فلان رئیس‌جمهور با ترور می‌میرد؛ یا افرادی امسال، سال آینده برخلاف انتظار رئیس‌جمهور خواهند شد..." - آن چیز خیلی زیادی نیست. اما اگر شما یک طرح بزرگ را فاش کنید، طرحی عظیم و بهشتی دربارۀ کل بشر و همه موجودات دیگر، مثلاً حیوانات را در این سیاره فاش کنید، آنوقت کارتان "تمام" است. و پیش‌گویی شما ممکن است غلط شود. و مردم با تحقیر به شما می‌نگرند و فکر می‌کنند: "آه، او قبلا همه‌چیز را درست پیش‌گویی می‌کرد و حالا، همه‌چیز را اشتباه پیش‌گویی می‌کند." نه، من می‌خواهم آبروی آنها را بخرم.

همۀ غیبگویان واقعاً صادق و بی‌قید و ‌شرط، همه‌چیز را برای سیارۀ ما درست پیش‌گویی کردند به‌خصوص برای این زمانه، یا چند سال پیش، قبل ‌از سال ۲۰۲۴ تا سال ۲۰۱۲. از الان به عقب، تا سال ۲۰۱۲. همۀ آنها حرف‌های درستی می‌گفتند. می‌توانست این‌طور باشد: یک فاجعه میتوانست برای بشریت رخ دهد. آتش می‌توانست از آسمان ​​بیاید. ممکن بود سیل بیاید، حتی تمام کوه‌ها را بپوشاند، چنین چیزی. چون خداوند، قادر به انجام هر کاری است. خدا می‌تواند موجب آن شود. خدا می‌تواند کاری کند که آب بالا آید، همه کوه‌ها را بپوشاند و کل بشریت و هرچیزی که برایش زحمت کشیده‌اند را زیر آب ببرد. می‌توانست چنین اتفاقی بیفتد. فقط اینکه به لطف بهشت، به لطف همه استادان-گذشته، حال و حتی آینده- که با قدرت خود کمک می‌کنند [چنین نشد]. چون "آنها" همه‌جا هستند. "آنها" فقط در بدن‌های فیزیکی نیستند، بلکه در بدن‌های غیر فیزیکی نیز هستند، و آنها هم بدون اینکه ما ببینیم، کمک می‌کنند. ما باید از همۀ "آنها" تشکر کنیم.

و ما باید نام همه غیب‌بین‌ها را [از بدنامی] پاک کنیم، مخصوصاً افراد جدیدی مانند "بابا وانگا"، مانند آقای "همیلتون پارکر". آنها او را "نوستراداموس حاضر" می‌نامند. او از انگلیس است. او مرگ علیاحضرت ملکه الیزابت دوم و بسیاری از چیزهای دیگر را پیش‌گویی کرده بود که به حقیقت پیوستند - حتی سوء قصد برای ترور رئیس‌جمهور ترامپ را به‌عنوان مثال. و همچنین او گفت که می‌داند که گروهی از مردم قهرمان هستند، قهرمانان گمنام، که این سیاره را نجات می‌دهند و مردم را نجات میدهند. اما او فقط نمی‌داند چه کسانی.

Photo Caption: ما وجود داریم، فرقی نمیکند چه گونه ای باشیم.

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها  (17/19)
بیشتر تماشا کنید
آخرین ویدئوها
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید