پس ما نمیتوانیم همیشه خود را پنهان کنیم. هر چیزی که در درون ما است به بیرون تجلی پیدا میکند که روی سر ما یا پیرامون کل بدن ما است. بعضی افراد میتوانند هاله ی شما را ببینند و هاله را بررسی کنند، آنها خواهند فهمید که ما در درون چه هستیم. پس ما باید مطمئن شویم که در درون پاک هستیم. نیت ما باید شریف باشد. قصد و هدف ما باید نیکخواهی باشد.
نمیدانم چرا این چیزها را به شما میگویم... آه، به خاطر هاله است، بله؟ (بله، استاد.) بسیار خب. ( شما چه نوع هاله ای دارید، استاد؟ ) وقتی در یکی از هتل های موناکو اقامت داشتم، یکی از آن کارکنان هتل هاله من را دید، (بله.) از اینرو هر وقت مرا می دید، همیشه سرش را خم میکرد. نه همه کارکنان، فقط او، این کار را میکرد. خب. (بله.) و خیلی محترمانه با من حرف میزد. او حتی در مقابل درب هتل بزرگ درست جلوی قسمت ورودی و خروجی، زانو زد. واقعا خجالت زده شدم، از اینرو به او گفتم: "بلند شوید، بلند شوید. چه شده؟ لطفاً بلند شوید. همین حالا!" بعد او بلند شد. او مرد بسیار قد بلند و تنومندی بود. به این کارکنان bellboys میگویند، اما آنها دیگر boy (پسر) نیستند. آنها کارکنان باتجربه هتل هستند. برخی از آنها یک سنجاق سینه کوچک هم دارند. که به نوعی نشان تقدیر از سوی شاهزاده آلبرت دوم از موناکو هست. اگر مدت طولانی، یعنی سالهای بسیار یا یکی دو دهه، وفادارانه در یک مکان یا در یک شغل کار کنند، و خوب و وظیفه شناس و کوشا باشند، شاهزاده یکی از این سنجاق سینه ها به آنها میدهد. یک روز از او پرسیدم: "لازم نیست در مقابل من سرتان را خم کنید. چرا چنین میکنید؟ آیا چینی، ژاپنی یا تایلندی هستید؟ یا همسرتان در خانه تایلندی یا آسیایی است که به شما یاد داده که سرتان را خم کنید؟" او گفت: "نه، نه، نه. من به خاطر این به شما تعظیم میکنم چون شما مقدس هستید. گفتم: "من فقط وگان هستم. از کجا میدانید مقدس هستم؟" گفت: "من هاله شما را دیدم."
افراد میتوانند هاله هایی به رنگ های بسیار داشته باشند، اما هر فردی که قابلیت فرابینی داشته باشد، نمیتواند همه رنگ ها را ببیند، متوجه منظورم میشوید؟ (بله، استاد.) بله، شاید بتوانند یک یا دو رنگ را ببینند. این مرد، این کامند، در هتل "فیرمونت" بود که در آن زمان در آنجا اقامت داشتم. من خانه ای نداشتم. خب؟ (بله.) باید آنجا می ماندم، چون سرعت اینترنت آنجا زیاد بود و همه هتل های ارزان در آن زمان به خاطر شرایط فصلی یا هر چیزی، رزرو شده بودند. خب؟ (بله.) اما من در یک اتاق ارزان بودم، در ارزان ترین اتاق ممکن. اما قیمت آن هتل در مقایسه با دیگر هتل های ۴ ستاره در اطراف، مناسب تر بود. (بله، استاد.) هتل های دیگر گرانتر بودند. چون این هتل کمی پنهان تر بود. (بله.) در مقابل کازینو نبود، در مقابل آنچه که آنها "میدان طلایی" می نامند، نبود. آنجا براستی طلایی است. با طلا پرداخت میکنید. میتوانید در آنجا ببینید که همه ی خودروهای تجملی پارک کرده اند. (آه، بله.) در مقابل کازینو یا در مقابل کاخ یا "هتل د پاریس" یا "کافه د پاریس"، که رستورانی در مقابل آن میدان است. اینها مشهور هستند. تمام خودروهای درجه یک در آنجا پارک کرده اند. (آه، بله.) در آنجا خودروهای معمولی نمی بینید. خودروها خیلی گران هستند، خودروهای تجملی و خوب هستند. (بله، استاد.) بله. چون همه آنها افراد بسیار مشهور و ثروتمندی هستند که در موناکو زندگی میکنند. یک دفعه، کمی در این باره برای شما تعریف کردم. (بله، استاد.) آنجا جای خوشایندی برای اقامت است. همچنین به نظر میرسید که جای امنی باشد زیرا در آن زمان من سعی داشتم مخفی باشم. (بله، استاد.) در موقعیتی نبودم که ایمن باشم. بخاطر چیزهایی که نمیتوانم به شما بگویم یعنی نمیتوانم به شما ثابت کنم. فقط میدانستم که گاهی باید یک جایی را ترک کنم و به جای دیگری بروم. خب. (متوجه ام، استاد.) به خاطر دلایل امنیتی مدام جایم را تغییر میدادم. با اینکه در یک هتل بودم، اما مدام اتاق هایم را تغییر میدادم. (وای.)
و بعد گفتم: "خب، خب، بگویید چه هاله ای دیدید؟" او گفت: "خیلی سفید." (آه.) گفتم: "مطمئنم که دیگران هم چنین هاله ای دارند، اینطور نیست؟" او گفت: "خیلی به ندرت. شاید در هر چند هزار نفر یک مورد اینطوری ببینم." او اینطور به من گفت. (بله، وای.) گفتم: "آه، خب. خب، حداقل از هر چند هزار نفر یکی آنرا دارد." گفت: "نه، ولی مشابه مال شما نیست." گفتم: "خب، خب. به همه روزنامه ها در شهر گفتید؟ لطفاً نگویید." او گفت: "نه، نه، نه، این یک راز میان من و شماست." با اینکه فقط یک کارمند معمولی بود.
وقتی مجبور بودم برای ثبت یا چنین کاری به نزد پلیس بروم، یکی از پلیس ها هم دید. یک رنگ دیگری را دید. (وای.) وقتی با مربی پرواز هلیکوپتر در حال یادگیری بودم هم، (بله.) او هم هاله من را دید. رنگهای روشن. (وای، خیلی ها میتوانند آنرا ببینند.) عجیب نبود که در کنار من به نوعی دست پاچه میشد. و آن آقا، بسیار احترام قائل بود. پلیس هم بسیار مؤدب بود. آنها پشت سر من یواشکی چیزی به هم میگفتند. نه، نه، در واقع پلیس موناکو بسیار خوب است. خیلی، خیلی خوب است. خیلی مؤدب. قد بلند و خوش تیپ هم هستند. احتمالاً تمام پسرهای شایسته در اروپا را انتخاب میکنند تا به آنجا بروند و پلیس شوند و حقوق خوبی هم به آنها میدهند تا بمانند. آنها خیلی مؤدب هستند و خیلی، خیلی خوب هستند، بله.
در مجارستان، یک نفر دیگر، یکی از آشنایان دید که من نور صورتی دارم. صورتی رنگ عشق است. نور صورتی را در اطراف من دید. در واقع رنگ های زیادی وجود دارند، فقط... همانطور که به شما گفتم، برخی افراد کل تصویر هاله ها را نمی بینند. آنها فقط میتوانند بخشی از آن را ببینند. از اینرو یکی سفید می بیند، یکی آبی می بیند. یکی صورتی می بیند. در واقع من همه اینها و بیشتر از اینها را دارم. برخی افراد میتوانند بیشتر ببینند.
پس ما نمیتوانیم همیشه خود را پنهان کنیم. هر چیزی که در درون ما است به بیرون تجلی پیدا میکند که روی سر ما یا پیرامون کل بدن ما است. بعضی افراد میتوانند هاله ی شما را ببینند و هاله را بررسی کنند، آنها خواهند فهمید که ما در درون چه هستیم. (بله، استاد.) و اگر هاله تاریک باشد، یا رنگ قهوه ای یا تیره داشته باشد، آنگاه افراد میدانند که درون آن شخص تاریک است. علاوه برآن، بعضی افراد فرشته هایی دارند که اطراف آنها پرواز میکنند و تمام مدت با آنها هستند. بعضی افراد، شیاطینی دارند که تمام مدت در اطراف آنها پرواز میکنند، و آنها را مجبور میکنند کارهای بد انجام دهند، زیرا آنها ابزار خوبی برای همکاری با اهریمن یا شیاطین هستند. مشکل این است. (بله، استاد.)
پس ما باید مطمئن شویم که در درون پاک هستیم. نیت ما باید شریف باشد. قصد و هدف ما باید نیکخواهی باشد. و عشق به دیگران، باید بی قید و شرط باشد آنگاه هاله ی ما شفاف، درخشان خواهد بود، مانند نور خواهد بود، ولی زیباتر از نور معمولی. (بله. متوجه ام، استاد.) از اینرو حتی اگر شما چیزی نگوئید، مردم میدانند که شما چگونه هستید و چیزی که شما در درون هستید، پاکی شما، نیت شما، عشق شما، هدف شما. شریف بودن شما، وقار شما. هر چیز خوبی که دارید در بیرون تان، در پیرامون جسم تان با درخشش زیاد متجلی میشود. از اینرو براستی نمیتوانید پنهان شوید. بارها به شما گفتم، در برخی سیارات دیگر، تمام هاله های افراد بسیار قابل رویت است، از اینرو وقتی دیگران رنگ تیره یا تاریکی در هاله ببینند، متوجه میشوند. کسی نمیتواند از کسی چیزی را پنهان کند. اما در این سیاره، افراد هنوز میتوانند از همدیگر مخفی کنند، چون افراد کمی میتوانند درون دیگران را ببینند چون نمیتوانند هاله بیرون آنها را ببینند. خب، خب، فکر کنم همه چیز را به شما گفتم، درسته؟ در مورد سؤالتان. (فکر میکنم، بله، استاد. متشکرم.) به همین خاطر است که بسیاری از برادران و خواهران شما شیفته من میشوند، درسته؟ (بله.) چون آنها دیدند، خب؟ (بله، استاد.) برخی آنرا میگویند، برخی نمیگویند. (بله.) برخی یواشکی به من میگویند، برخی در میکروفن می گویند. برخی به دیگران میگویند.
به همین خاطر من گفتم که ما در جهان بسیار آشکار هستیم. به هر چه که فکر کنیم، هر کاری کنیم یا هر حرفی بزنیم. باید مراقب باشیم. نه تنها بهشت ها و زمین ما را می بینند، جهنم هم ما را می بیند. به همین خاطر اگر بد باشید، می آیند و شما را می برند. (بله، استاد.) وقتی می میرید، فرشته مرگ می آید، آنها را فرشته می نامند، اما در واقع فرشته نیستند. (بله، استاد.) شیاطین می آیند و شما را می برند. چون لیاقت تان همان است. آنها میدانند. خب؟ (بله.) آنها تمام اسم شما، اعمال شما را ثبت شده دارند. و مطابق با آنها می آیند و شما را مجازات می کنند، یا مجازات سبک یا سنگین یا در طول اعصار آینده، چون آنها همه چیز را می دانند. خب؟ بهشت و جهنم و زمین همه آنها ما را همانطور می بینند که شما کف دست تان را می بینید. کف دست خودتان را. (بله. وای.)
اما اکثر انسانها دیگر این توانایی [هاله بینی] را به یاد ندارند. برخی هنوز به یاد دارند، به آنها فرابین میگویند. (بله، استاد.) برخی افراد این توانایی را دارند، یا برخی افراد جهش یافته. (بله.) آنها نیز توانایی های فرابینی زیادی دارند. لزوماً هاله بینی یا ذهن خوانی نیست. آنها قدرت های دیگری دارند. (بله، استاد.) مثلاً میتوانند از هیچ آتش درست کنند. میتوانند آهن را خم کنند، میتوانند قاشق خم کنند، انگار رشته ماکارانی را خم میکنند. (بله.) منظورم ماکارانی پخته شده است. یا میتوانند پرواز کنند، (وای.) در فواصل کوتاه یا بلند. یا میتوانند خود را پنهان کنند، نامرئی شوند. از اینجور چیزها. امروزه تعداد آنها دیگر زیاد نیست. اما شاید افراد جدید بیایند. خب؟ (بله، استاد.) چون شاید جهان حالا انرژی بهتری دارد که آنها میتوانند بیایند. وگرنه آنها هم غرق میشوند و توانایی شان از بین میرود، درست مثل اکثر انسانها. بله. (بله، استاد.)
اکثر حیوانات هنوز توانایی خوبی نظیر این دارند. آنها بین گونه های مختلف با همدیگر صحبت میکنند. مثلاً سگها میتوانند با پرندگان صحبت کنند و شیرها با گرگ ها. به عنوان مثال اینطوری است. (بله، استاد.) یا ببرها میتوانند با ماهی ها صحبت کنند. گربه میتواند با موش صحبت کند و از این چیزها. (وای.) به همین خاطر است که گربه در همان لحظه که موش را میگیرد، فوراً او را نمی خورد. (وای.) ابتدا مدتی با آنها بازی میکنند و در مورد چیزهایی با آنها صحبت میکنند. در مورد سرنوشت، تقدیر، در مورد زمان رفتن. با او بازی میکند تا آرام شود و بعد او را میخورد، چون آنها هم نمیخواهند حیوانی را بخورند که ترسیده است، (بله، استاد.) چون انرژی آن برایشان بد خواهد بود. قبل از اینکه بخورند، با همدیگر صحبت میکنند. از او اجازه می گیرند. (متوجه ام، استاد. بله.) یا به همدیگر میگویند، "در زندگی گذشته تو من را خوردی، حالا من باید تو را بخورم." اینگونه چیزها. (آه.) ولی ما انسانها هر چیزی را میخوریم. با اجازه یا بی اجازه. (بله، استاد.) کاری ندارند که در زندگی قبل با ما کاری کرده یا نه، فقط میخورند. متوجه منظورم میشوید؟ (بله، ما در این باره فکر نمیکنیم.) به همین خاطر کارمای بد داریم. به همین خاطر جنگ داریم، سوانح طبیعی داریم، پاندمی و اپیدمی داریم، همه جور بدبیاری داریم، شرایط و آب و هوای ناگوار داریم، بیماری داریم. و همه جور تجربیات دردناک. (بله.)
فکر کنم برایتان کافی است. دیدید سؤال شما چه چیزهایی را به دنبال داشت؟ (بله، استاد.) حالا راضی شدید و دیگر در مورد این سؤال، چیز دیگری نمیخواهید بپرسید؟ (نه، استاد. خیلی متشکرم.) بسیار خب. (ممنون از همه آنچه برای جهان انجام میدهید. واقعا امیدوارم که ما بزودی بیدار شویم.) بله، شاید. ما همچنان به دعا ادامه میدهیم. بله. (بله، استاد.) من هر شب همچنان پا به زمین میکوبم. بهشت ها و زمین را تهدید میکنم. و آنها میدانند که جدی هستم. (بله، استاد.) از اینرو همه اینها در کنار هم، شاید کمک کند. (بله، استاد. متشکریم.) بسیار خب عزیزم. آرزو میکنم دوباره سالم شوید. (ممنون، استاد.) در واقع من فقط تماس گرفتم تا بپرسم که خوب هستید یا نه، چون شما آن روز چندان حال خوبی نداشتید. (بله، متشکرم، استاد.)
گوش هایتان را گرم نگه دارید. (بله، استاد.) لباس گرم بپوشید، چون حتی اگر احساس کنید که هوا خوب است، اما شاید باد بیاید. (بله، استاد.) وقتی روزنه های پوست تان باز است زیرا هوا گرم است، باد از طریق روزنه ها وارد میشود. (بله، استاد، متشکرم.) بعد باعث میشود که از درون سرما بخورید. به همین خاطر گاهی سردرد دارید. خب. (بله، استاد، متشکرم.) بسیار خب، خوب [گوش تان] را بپوشانید. بویژه که شما همیشه موهایتان را دم اسبی می بندید، درسته؟ (بله.) از اینرو تمام پشت گردنتان و پشت گوش هایتان و گوش هایتان در معرض هواست. متوجه اید؟ (بله.) راحت تر است اما با باد میتواند مشکلاتی برایتان بوجود آورد. خب. (متوجه ام، بله، استاد.) بسیار خب. باد همیشه خوب نیست. (بله.) باد، خوب است. اما موضوع این است که گاهی موجودات نامرئی دیگر هم همراه با باد هستند. متوجه اید؟ (آه!) آنها در باد، در هوا هستند. و آنها به اطراف میروند، آنها با باد هم پرواز میکنند. یا برخی ویروس ها می آیند، از یک جایی با باد می آیند، (بله، استاد.) و برای شما مشکل ایجاد میشود. (بله، ممنون، استاد.) بسیار خب. به همین خاطر چینی ها بر "فنگ شویی" تأکید دارند، یعنی بر باد و آب. (متوجه ام.) مقدار اینها نباید بیش از حد باشد و نه اینکه اصلاً نباشند. (بله، متوجه ام.) از اینرو آنها باید محاسبه کنند که شما کجا هستید و چه کار میکنید تا این دو عنصر را با چیزهای دیگر در اطراف شان، در تعادل نگه دارند. خب. (متوجه ام، بله.) بله. تا بدن شما اذیت نشود و احساس راحتی کند. (متوجه ام، استاد، بله.) بعد بیمار نمیشوید. به این شکل است. (متشکرم، استاد.)
بسیار خب عزیزم. خدانگهدار و خوب از خودتان مراقبت کنید. (ممنون، استاد. شما هم همینطور. از بهشت ها میخواهم که محافظ شما باشند.) شاید گهگاهی با شما تماس بگیرم تا ببینم حالتان خوب است یا نه، اگر نه، باید کارهای دیگری انجام دهیم. خب. (بله، استاد.) کارهایی بیشتر از فقط استراحت. اگر استراحت کنید و بهتر شوید، یعنی به خاطر کار زیاد است. و آن را متوقف کنید. از دیگران بخواهید به شما کمک کنند. خب. (بله، استاد.) وقتی سالم باشید، میتوانید اضافه کاری کنید، اما وقتی سالم نباشید، نه. (بله، استاد.) از کسی دیگر که سالم است بخواهید تا آنها کمی از کار را تقبل کنند. خب. (بله، استاد.) چون آنها سالم هستند. (بله.) بسیار خب. چون اگر یک شخص سالم یک ساعت کمتر بخوابد، چندان تفاوتی برایش نمیکند. (بله.) اما کسی که حساس است یا نسبت به محیط خود یا هر چیزی، نسبت به آب و هوا مقاومت کمتری دارد، نمیتواند چنین کند. خب؟ (متوجه ام، استاد، بله.) خب عزیزم، خدانگهدار. خدا به شما برکت دهد. (ممنون، استاد. مراقب خودتان باشید.) خداوند از شما محافظت کند. (از شما هم همینطور، استاد.) و ممنون از همه کاری که انجام میدهید (بله.) (متشکرم.) از طریق سوپریم مستر تلویزیون. خب. خدانگهدار (خداحافظ) عزیزم. (خدانگهدار، ممنون، استاد.) مراقب خودتان باشید.